بتی فرخ رخی فرخنده رائی | به شهرستان خوبی پادشاهی | |
میان نازنینان نازنینی | ز شیرینیش شیرین خوشه چینی | |
رخش گلبرگ خوبی ساز کرده | قدش بر سرو رعنا ناز کرده | |
گرفته سنبلش بر گل وطن گاه | سهیل آویخته از گوشهی ماه | |
بهار لطف را نازنده سروی | به باغ دلبری رعنا تذروی | |
ز عنبر راه را پیرایه کرده | گلش را چتر سنبل سایه کرده | |
نهان در عقد لل درج یاقوت | حدیث شکرینش روح را قوت | |
دو چشمش چون دو جادوی فسونکار | دو زلفش کاروان مشگ تاتار | |
دهانش در حقیقت کمتر از هیچ | سر زلفین جعدش پیچ در پیچ |