ای سریر سلطنت را تیغ و کلکت قهرمان
|
|
وی همان همتت را اوج کیوان آشیان
|
هم جناب عالیت اقبال را دارالسلام
|
|
هم حریم بارگاهت ملک را دارالامان
|
روز و شب بهر نثار افشان بزمت پرورد
|
|
کان جوهر در صمیم دل صدف در در دهان
|
وز نهیب قهرت اندر قعر دریای محیط
|
|
دایما ماهی زره پوشد کشف برکستوان
|
برق تیغت عکس اگر بر چرخ چارم افکند
|
|
زهرهی خورشید تابان آب گردد در زمان
|
خواندهام بیتی که اینجا عرض کردن لازمست
|
|
از زبان انوری آن در سخت صاحب زمان
|
« ای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته »
|
|
« هرچه جسته جز نظیر از فضل یزدان یافته »
|
تا بود دور فلک پیوسته دوران تو باد
|
|
گوی گردون در خم چوگان فرمان تو باد
|
در شبستان جلالت چونکه افروزند شمع
|
|
جرم خور پروانهی شمع شبستان تو باد
|
کهنه پیر چرخ آنکش مایه جز یک خوشه نیست
|
|
خوشهچین خرمن انعام و احسان تو باد
|
در ازل با حضرتت اقبال پیمان بسته است
|
|
تا قیامت همچنان در عهد و پیمان تو باد
|
هر بلای ناگهان کز آسمان نازل شود
|
|
بر زمین یکسر نصیب خصم نادان تو باد
|
روح قدسی آنکه خوانندش خلایق جبرئیل
|
|
همچو من دائم دعاگوی و ثناخوان تو باد
|
امر و نهیت را فلک محکوم فرمان باد و هست
|
|
خان و مان دشمنت پیوسته ویران باد و هست
|