از شکوفه شاهدان باغ معجز بستهاند
|
|
نوعروسان چمن را زر و زیور بستهاند
|
نقشبندان طبیعت گوئیا بر شاخ گل
|
|
نقشهای تازه از یاقوت و از زر بستهاند
|
بسکه در بستان ریاحین سایبان گستردهاند
|
|
در چمنها راه بر خورشید خاور بستهاند
|
لاف ضحاکی زند گل لاجرم از عدل شاه
|
|
بر سر بازارهایش دستها بر بستهاند
|
طایران گلشن قدس از برای افتخار
|
|
حرز مدح شاه بر اطراف شهپر بستهاند
|
گل نگر بر تخت بستان بر سر افسر بافته
|
|
آب حیوان خورده و ملک سکندر یافته
|
باز در بستان صنوبر سرفرازی میکند
|
|
بلبل شوریده را گل دلنوازی میکند
|
لالهی سیراب دارد جام لیکن هر زمان
|
|
همچو مستان چشم نرگس ترکتازی میکند
|
ابر سقا رنگ بستان و چمن را بین که باز
|
|
رختها چون صوفیان هردم نمازی میکند
|
میجهد باد صبا هر صبحدم بر بوستان
|
|
با عروسان ریاحین دست یازی میکند
|
سرو اگر با قد یارم لاف یاری میزند
|
|
نیست عیبی این حمایت از درازی میکند
|
نقشبند باغ انواع ریاحین هر زمان
|
|
از برای بزم سلطان کارسازی میکند
|
شیخ ابواسحق شاه تاج بخش کامکار
|
|
آفتاب هفت کشور سایهی پروردگار
|
ای جهانرا وارث ملک سلیمان آمده
|
|
آسمانت چون زمین در تحت فرمان آمده
|
هرچه مقدور قدر بد قدرتت قادر شده
|
|
هرچه دشوار قضا پیش تو آسان آمده
|
در ز دریا بر در جود تو زنهاری شده
|
|
گوهر از کان پیش دستت داد خواهان آمده
|
هرکه خاری از خلافت در دلش ره یافته
|
|
خاطرش چون طرهی خوبان پریشان آمده
|
هر خدنگی کز کمینگاه قضا بگشاد چرخ
|
|
دشمن جاه ترا بر جوشن جان آمده
|
حاسدت را در بت اندوه و سرسام بلا
|
|
جان سپاری حاصل اوقات هجران آمده
|
مثل تو در هیچ قرنی پادشاهی برنخاست
|
|
ملک و ملت را چو تو پشت و پناهی برنخاست
|