ساقی بیار بادهی و پر کن بیاد عید
|
|
در ده که هم به باده توان داد، داد عید
|
بنمود عید چهره و اندر رسید باز
|
|
خرم وصال دلبر و خوش بامداد عید
|
تشریف داد و باز اساس طرب نهاد
|
|
ای صد هزار رحمت حق بر نهاد عید
|
در بزم پادشاه جهان باده نوش کن
|
|
وانگه به گوش جان بشنو نوش باد عید
|
عید آمد و مراد جهانی به باده داد
|
|
بادا جهان همیشه به کام و مراد عید
|
عید خجسته روی به نظارگان نمود
|
|
جام هلال باز به می خوارگان نمود
|
آن به که روز عید به می التجا کنیم
|
|
عیش گذشته را به صبوحی ادا کنیم
|
با پیر می فروش برآریم خلوتی
|
|
یک چند خانقاه به شیخان رها کنیم
|
از صوت نای و نی بستانیم داد عید
|
|
وز چنگ و عود کام دل خود روا کنیم
|
هر خستگی که از رمضان در وجود ماست
|
|
آنرا به جام بادهی صافی دوا کنیم
|
چون وقت ما خوشست به اقبال پادشاه
|
|
بر پادشاه مغرب و مشرق دعا کنیم
|
سلطان اویس شاه جهاندار کامکار
|
|
خورشید عدل گستر و جمشید روزگار
|
فرماندهی که خسرو گردون غلام اوست
|
|
در بر و بحر خطهی شاهی به نام اوست
|
احوال خلق عالم و ارزاق مرد و زن
|
|
قائم به عدل شامل و انعام عام اوست
|
روی زمین ز شعلهی خورشید حادثات
|
|
در سایهی حمایت کلک و حسام اوست
|
جرم هلال عید که منظور عالمست
|
|
نعل سمند سرکش خرم خرام اوست
|
گیتی نهاده گردن طاعت به امر او
|
|
دور فلک مسخر اجرام رام اوست
|
ای چرخ پیر تابع بخت جوان تو
|
|
آسودهاند خلق جهان در زمان تو
|