در مدح خواجه رکن‌الدین عمیدالملک وزیر

ساقیا موسم عیش است بده جام شراب لطف کن بسته لبان را به زلالی دریاب
قدح باده اگر هست به من ده تا من در سر باده کنم خانه‌ی هستی چو حباب
در حساب زر و سیم است و غم داد و ستد کوربختی که ندارد خبر از روز حساب
بر کسم هیچ حسد نیست خدا میداند جز بر آن رند که افتاده بود مست و خراب
هرکه را آتش این روزه‌ی سی روزه بسوخت مرهمش شمع و شرابست و دوا چنگ و رباب
وانکه امروز عذاب رمضان دیده بود من بر آنم که به دوزخ نکشد بار عذاب
باده در جام طرب ریز که شوال آمد موسم وعظ بشد نوبت قوال آمد

وقت آنست دگر باره که می نوش کنیم روزه و وتر و تراویح فراموش کنیم
پایکوبان ز در صومعه بیرون آئیم دست با شاهد سرمست در آغوش کنیم
سر چو گل در قدم لاله رخان اندازیم جان فدای قد حوران قبا پوش کنیم
شیخکان گر به نصیحت هذیانی گویند ما به یک جرعه زبان همه خاموش کنیم
چند روی ترش واعظ ناکس بینیم چند بر قول پراکنده‌ی او گوش کنیم
جام زر بر کف و از زال زر افسانه مخوان تا به کی قصه‌ی کاووس و سیاووش کنیم
لله الحمد که ما روزه به پایان بردیم عید کردیم و ز دست رمضان جان بردیم

دل به جان آمد از آن باد به شبها خوردن در فرو کردن و ترسیدن و تنها خوردن
چه عذابیست همه روزه دهان بر بستن چه بلائیست به شب شربت و حلوا خوردن
زشت رسمی است نشستن همه شب با عامه هم قدح گشتن و پالوده و خرما خوردن
مدعی روزم اگر بوی دهن نشنیدی شب نیاسود می از باده‌ی حمرا خوردن
فرصت باده‌ی یکماهه ز من فوت شدی گر نشایستی با مردم ترسا خوردن
رمضان رفت کنون ما و از این پس همه روز باده در بارگه خواجه‌ی والا خوردن