در مدح شاه شیخ ابواسحاق و شرح احوال خود و تضمین قطعه‌ای از ظهیر فاریابی

تا فلک را میسر است مدار تا زمین را مقرر است قرار
تا کند آفتاب زر پاشی تا کند نوبهار نقاشی
تا بود در میانه‌ی پرگار گردش هفت کوکب سیار
تا بود کاینات را بنیاد تا بود خاک و آب و آتش و باد
جم ثانی جمال دنیی و دین خسرو تاج بخش تخت نشین
پادشاه جهان علی‌الاطلاق سایه‌ی لطف حق ابواسحاق
در جهان شاد و کامران بادا حکم او چون قضا روان بادا
زحلش کمترینه دربانی مشتری داعی ثناخوانی
از سپاهش پیاده ای بهرام آن که ترک سپهر دارد نام
پرتو روی ساقیش خورشید کفش گردان مطربش ناهید
تیر شاگرد منشیان درش سر نهاده بر آستان درش
چنبر ماه نعل یکرانش کره‌ی چرخ گوی میدانش
خطبه و سکه عالی از نامش بر جهانی ز فیض انعامش
رای اعلاش عدل ورزیده کرمش هرچه دیده بخشیده
تا ابد پادشاه هفت اقلیم درگه او پناه هفت اقلیم
دولتش در زمان تیغ و قلم بازویش قهرمان ظلم و ستم
بنده کز بندگان آن درگاه کمترین چاکریست دولتخواه
داشت اندر دماغ سودائی که گرش فرصتی بود جائی
شمه‌ای شرح حال عرضه کند صورت اختلال عرضه کند
دید ناگه ظهیر را در خواب گفت حالی بکن به شعر شتاب