مردم به عیش و شادی و من در بلای قرض
|
|
هریک به کار و باری و من مبتلای قرض
|
قرض خدا و قرض خلایق به گردنم
|
|
آیا ادای فرض کنم یا ادای قرض
|
خرجم فزون ز غایت و قرضم برون ز حد
|
|
فکر از برای خرج کنم یا برای قرض
|
از هیچ خط نتابم غیر از سجل دین
|
|
وز هیچکس ننالم غیر از گوای قرض
|
در شهر قرض دارم واندر محله قرض
|
|
در کوچه قرض دارم واندر سرای قرض
|
از صبح تا به شام در اندیشه ماندهام
|
|
تا خود کجا بیابم ناگه رجای قرض
|
مردم ز دست قرض گریزان و من به صدق
|
|
خواهم پس از نماز و دعا از خدای قرض
|
عرضم چو آبروی گدایان به باد رفت
|
|
از بس که خواستم ز در هر گدای قرض
|
گر خواجه تربیت نکند نزد پادشا
|
|
مسکین عبید چون کند آخر دوای قرض
|
خواجه علاء دولت و دین آن که جز کفش
|
|
هرگز کسی ندید به گیتی سزای قرض
|