خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک
|
|
توئی که چرخ به جاه تو التجا دارد
|
قضا به هرچه اشارت کنی مطیع شود
|
|
قدر به هرچه رضا باشدت رضا دارد
|
کسیکه پرتو رای تو در ضمیر آرد
|
|
چه التفات به جام جهان نما دارد
|
به دست هرکه فتد خاک آستانهی تو
|
|
نظر حرام بود گر به کیمیا دارد
|
توئی که پشت فلک با همه بلندی قدر
|
|
ز بار بر تو پیوسته انحنا دارد
|
حمایت تو کسی را که در پناه آرد
|
|
چه غم ز گردش ایام بیحیا دارد
|
جهان پناها ده سال بیش میگذرد
|
|
که بنده نام دعاگوئی شما دارد
|
نه جز شماش مربی نه جز شما مخدوم
|
|
نه جز شما به جهان یار و آشنا دارد
|
نه جز به لطف تو کان در بیان نمیگنجد
|
|
به کس توقع اهلا و مرحبا دارد
|
نه همچو مردم دیگر به هر کجا که رسد
|
|
دری گشاده ببیند سری فرا دارد
|
ز آستان تو هرگز به هیچ جا نرود
|
|
اگرچه پیش وضیع و شریف جا دارد
|
به عهد چون تو وزیری و این چنین شاهی
|
|
روا بود که ورا چرخ در عنا دارد
|
گهم به سلسله قرض پای بند کند
|
|
گهم به منت و افلاس مبتلا دارد
|
نه خواجه تربیتی میکند مرا هرگز
|
|
نه پادشه نظری سوی این گدا دارد
|
عبید لاجرم اکنون چو دشمن خواجه
|
|
نه زر نه جامه نه چادر نه چارپا دارد
|
نه برگ آنکه تواند ملازمت کردن
|
|
نه ساز و آلت و اسباب انزوا دارد
|
ز بخت خویش برنجم که از نحوست او
|
|
همیشه کارک من رو به قهقرا دارد
|
کمان چرخ به من تیر نکبت اندازد
|
|
کمند دهر مرا بستهی بلا دارد
|
ز روزگار فراغت چگونه دارم چشم
|
|
چنین که خواجه فراغت ز حال ما دارد
|
روا بود که چنین خوار و بینوا باشد
|
|
کسیکه همچو تو مخدوم و مقتدی دارد
|