مرا قرض هست و دگر هیچ نیست | فراوان مرا خرج و زر هیچ نیست | |
جهان گو همه عیش و عشرت بگیر | مرا زین حکایت خبر هیچ نیست | |
هنر خود ندانم و گر نیز هست | چو طالع نباشد هنر هیچ نیست | |
عنان ارادت چو از دست رفت | غم و فکر برگ و دگر هیچ نیست | |
به درگاه او التجا کن عبید | که این رفتن در به در هیچ نیست |