در مدح شاه شیخ ابواسحق

تجلت من سمات الامانی تباشیر المسرة والامان
و صبح النحج لاح وهب سحرا نسیم الانس موصوب الجنان
واضحی الروض مخضرا فبادر الی الاقداح من کف القیان
نهان چون زاهدان تا کی خوری می چو رندان فاش کن راز نهانی
بزن مطرب نوای ارغنونی بده ساقی شراب ارغوانی
ادر کاسا و لاتسکن و عجل ودع هذا التکاسل والتوانی
معتقة لدی الحکماء حلت علی نغم المثالث والمثانی
غم فردا نخور دیگر تو خوش باش منت میگویم آن دیگر تو دانی
مجوی از عهد گردون استواری مخواه از طبع دنیا مهربانی
مده وقت طرب یکباره از دست دوباره نیست کس را زندگانی
می‌نوشین ز دست دلبری گیر که در قد و خدش حیران بمانی
یضاهی خده وردا طریا تبسم ثغره کالا قحوانی
ز حالش هوشیاران کرده مستی ز چشمش برده مستان ناتوانی
چو گل افسانه در مجلس فروزی چو بلبل شهره در شیرین زبانی
خرد گوید چو آری در کنارش ندیدم کس بدین نازک میانی
زمان عشرتست و بزم خسرو سلیمان دوم جمشید ثانی
ابواسحق سلطان جوانبخت که برخوردار بادا از جوانی
شکوه افزای تخت کیقبادی سریر افروز بزم خسروانی
فریدون حشمتی در تاج بخشی سکندر رقعتی در کامرانی
به اقبالش فلک را سربلندی به دورانش جهان را شادمانی