جهانگشای جوان بختیار دولت یار
|
|
بلند مرتبهی تاج بخش ملک ستان
|
ستاره لشگر و خورشید رای و کیوان قدر
|
|
قضا شکوه قدر حملهی زمانه توان
|
همای همت او طایر همایونست
|
|
که روز و شب همه بر سدره میکند طیران
|
به زور تیغ بگیرد جهان مکن تعجیل
|
|
که روزگار درازست و شهریار جوان
|
بلند مرتبه شاها ز عدل شامل تو
|
|
خلاص یافت جهان از طوارق حدثان
|
زمین به بازوی طبع تو میشود آباد
|
|
فلک به پشتی جاه تو میکند دوران
|
اگر نه حلم تو دادی قرار دنیا را
|
|
کجا شدی کرهی خاک مستقیم ارکان
|
ز جود و داد تو منسوخ گشت یکباره
|
|
عطای حاتم طائی و عدل نوشروان
|
ز شعر خویش سه بیتم به یاد میآید
|
|
در این قصیده همی آورم کنون به میان
|
به عهد عدل تو جز نی نمیکند ناله
|
|
ز دست حادثه جز دف نمیکند افغان
|
به خواب امن فرو رفت چشمهای زره
|
|
ز گوشمال امان یافت گوشهای کمان
|
فلک به جاه تو خرم چنانکه جان به خرد
|
|
جهان به جود تو قایم چنان که تن به روان
|
جهان پناها من آن کسم که از دل پاک
|
|
گشادهام به ولای تو در زمانه زبان
|
ثنا و مدح تو خواهم بر وضیع و شریف
|
|
دعای جان تو گویم به آشکار و نهان
|
مرا همیشه سلاطین عزیز داشتهاند
|
|
ز ابتدای صبا تا به این زمان و اوان
|
ز حضرت تو همان چشم تربیت دارم
|
|
که دیدهام ز بزرگان و خسروان جهان
|
همیشه تا نبود دور مهر را انجام
|
|
مدام تا نبود سیر ماه را پایان
|
به کامرانی و دولت هزار سال بزی
|
|
به شادمانی و عشرت هزار سال بمان
|
همای چتر ترا آفتاب در سایه
|
|
نفاذ امر ترا کاینات در فرمان
|