در مدح عمیدالملک وزیر

بیمن عدل و شکوه تو گشت روزافزون شکوه و رونق ایمان و قوت اسلام
سیاست تو عدو را به یک کرشمه‌ی مهر ببسته راه خرد بر مسائل اوهام
جهان پناها احوال خویش خواهم گفت یکی به سمع رضا بشنو ای ملاذ انام
کنون دوازده سالست تا ز ملک انام کشید اختر سعدم به درگه تو زمام
نبود منزل من غیر آستانه‌ی تو که باد تا به ابد قبله‌ی کبار و کرام
ز نعمت تو مرا بود کامها حاصل ز دولت تو مرا بود کارها به نظام
خجل نیم ز جنابت که مرغ همت من به بوی دانه نیفتاد هیچ گه در دام
طمع نکرد مرا پیش هرکسی رسوا نبرد حرص مرا پیش هر خسی به سلام
بدان رسیده‌ام اکنون که بر درت شب و روز نمی‌توانم بستن به بندگی احرام
ملالت آرد اگر شرح آن دهم که به من چه میرسد ز جفای سپهر بد فرجام
گهی به دست عنا میکشد مرا دامن گهی زبان بلا میدهد مرا پیغام
گهی به جای طرب غم فرستدم بر دل گهی به جای عرق خون چکاندم زمسام
ز رنج و درد چنان گشته‌ام که یک نفسم نه ممکنست قعود و نه ممکنست قیام
به حسن تربیت خواجه هست روزی چند مرا امید اجازت ز پادشاه انام
همیشه تا نبود سیر ماه را پایان مدام تا نبود دور مهر را انجام
به کام و رای تو و دوستان تو بادا همیشه جنبش افلاک و گردش ایام
هزار قرن بزی دوستکام و دولتمند هزار سال بمان کامران و نیکونام
معین و ناصر من لطف بی‌نهایت تو معین و ناصر تو ذوالجلال والاکرام