بیمن عدل و شکوه تو گشت روزافزون
|
|
شکوه و رونق ایمان و قوت اسلام
|
سیاست تو عدو را به یک کرشمهی مهر
|
|
ببسته راه خرد بر مسائل اوهام
|
جهان پناها احوال خویش خواهم گفت
|
|
یکی به سمع رضا بشنو ای ملاذ انام
|
کنون دوازده سالست تا ز ملک انام
|
|
کشید اختر سعدم به درگه تو زمام
|
نبود منزل من غیر آستانهی تو
|
|
که باد تا به ابد قبلهی کبار و کرام
|
ز نعمت تو مرا بود کامها حاصل
|
|
ز دولت تو مرا بود کارها به نظام
|
خجل نیم ز جنابت که مرغ همت من
|
|
به بوی دانه نیفتاد هیچ گه در دام
|
طمع نکرد مرا پیش هرکسی رسوا
|
|
نبرد حرص مرا پیش هر خسی به سلام
|
بدان رسیدهام اکنون که بر درت شب و روز
|
|
نمیتوانم بستن به بندگی احرام
|
ملالت آرد اگر شرح آن دهم که به من
|
|
چه میرسد ز جفای سپهر بد فرجام
|
گهی به دست عنا میکشد مرا دامن
|
|
گهی زبان بلا میدهد مرا پیغام
|
گهی به جای طرب غم فرستدم بر دل
|
|
گهی به جای عرق خون چکاندم زمسام
|
ز رنج و درد چنان گشتهام که یک نفسم
|
|
نه ممکنست قعود و نه ممکنست قیام
|
به حسن تربیت خواجه هست روزی چند
|
|
مرا امید اجازت ز پادشاه انام
|
همیشه تا نبود سیر ماه را پایان
|
|
مدام تا نبود دور مهر را انجام
|
به کام و رای تو و دوستان تو بادا
|
|
همیشه جنبش افلاک و گردش ایام
|
هزار قرن بزی دوستکام و دولتمند
|
|
هزار سال بمان کامران و نیکونام
|
معین و ناصر من لطف بینهایت تو
|
|
معین و ناصر تو ذوالجلال والاکرام
|