بیمن طالع فیروز و بخت فرخ فال
|
|
همای دولت و اقبال میگشاید بال
|
فراز بارگه خواجهی زمین و زمان
|
|
فلک مهابت مه روی آفتاب نوال
|
خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک
|
|
محیط مرکز دولت سپهر جاه و جلال
|
به قهر حاسد سوز و به لطف مجلس ساز
|
|
به جود دشمن مال و به رای دشمن مال
|
سزد که صدر نشینان کارخانهی قدس
|
|
کنند از سر تعظیم و ز سر اجلال
|
ثنای حضرت او بالعشی والابکار
|
|
دعای دولت او بالغدو والاصال
|
اگر چه رشحهی فیض سخای او باشد
|
|
خرد امید نبندد دگر به نیل منال
|
جهان پناها عالی جناب حضرت تو
|
|
مقر جاه و جلالست و منبع افضال
|
زنور رای تو گر مقتبس شود مه و مهر
|
|
منزه آید از وصمت محاق و زوال (کذا)
|
بود چو بود تو سنجند خازنان درت
|
|
ترازویش فلک اطلس و زمین مثقال
|
ترا رسد به جهان سروری به استحقاق
|
|
ترا رسد به جهان خواجگی به استقلال
|
زمین به حکم شما گشت مستقیم ارکان
|
|
زمان ز کلک شما گشت منتظم احوال
|
تصور است عدو را خیال منصب تو
|
|
«زهی تصور باطل زهی خیال محال»
|
در این میان غزلی درج میکنم زیرا
|
|
ز جنس شعر، غزل به برای دفع ملال
|
رسید موسم گل باز کز شمیم شمال
|
|
دماغ دهر شود از بخور مالامال
|
زمین زلاله تذرویست نسترن منقار
|
|
هوا ز ابر عقابیست آتشین پر و بال
|
چو شانه کرد صبا جعد سنبل سیراب
|
|
بنفشه بر طرف عارض چمن زد خال
|
میان صحن چمن عکس برگ گل بر جوی
|
|
چو آتشیست بر آمیخته به آب زلال
|
غزال خرمن سنبل کشید در آغوش
|
|
چکاو لالهی نعمان کشید در چنگال
|
پیام گل به سوی باده میبرد گوئی
|
|
چنین که باد صبا میدود به استقبال
|