در مدح شاه شیخ ابواسحاق و تهنیت وزارت رکن‌الدین عمیدالملک

طرف کلاه کج کن و بند کمر ببند پائی بکوب و دست بزن کاسه‌ای بدار
نازان به ترکتاز فرو ریز خون می شادان ز روی عربده بشکن سر خمار
بر خیل دل ز طره‌ی هندو گشا کمین در ملک جان به غمزه‌ی جادو فکن شکار
صوفی و کنج مسجد و سالوسی نهان ما و شراب و شاهد و رندی آشکار
هرگز خیال روی تو از جان نمیرود امشب نیم ز روی خیال تو شرمسار
بر خستگان جفا و ستم بیش از این مکن آخر نگاه کن به جفاهای روزگار
دامن ز صحبت من بیچاره در مکش دست عبید و دامن لطف تو زینهار
تا از فلک بتابد اجرام مستنیر تا چرخ تیز گرد کند بر مدر مدار
بادا وجود قدسیت ایمن ز حادثات « ای کاینات را بوجود تو افتخار»