طرف کلاه کج کن و بند کمر ببند
|
|
پائی بکوب و دست بزن کاسهای بدار
|
نازان به ترکتاز فرو ریز خون می
|
|
شادان ز روی عربده بشکن سر خمار
|
بر خیل دل ز طرهی هندو گشا کمین
|
|
در ملک جان به غمزهی جادو فکن شکار
|
صوفی و کنج مسجد و سالوسی نهان
|
|
ما و شراب و شاهد و رندی آشکار
|
هرگز خیال روی تو از جان نمیرود
|
|
امشب نیم ز روی خیال تو شرمسار
|
بر خستگان جفا و ستم بیش از این مکن
|
|
آخر نگاه کن به جفاهای روزگار
|
دامن ز صحبت من بیچاره در مکش
|
|
دست عبید و دامن لطف تو زینهار
|
تا از فلک بتابد اجرام مستنیر
|
|
تا چرخ تیز گرد کند بر مدر مدار
|
بادا وجود قدسیت ایمن ز حادثات
|
|
« ای کاینات را بوجود تو افتخار»
|