در ستایش باده و تخلص به مدح

چاکر درگاه او ماه سپهر آشیان بنده‌ی فرمان او خسرو نیلی حصار
همچو روان ناگزیر همچو خرد کامبخش همچو قضا کامران همچو قدر کامکار
عالمیان را بدو تا به قیامت امید آدمیان را بدو تا به ابد افتخار
از هنرش گاه رزم وز کرمش روز بزم رستم دستان خجل حاتم طی شرمسار
تاج دل افروز او داده ز کسری نشان تخت همایون او مانده زجم یادگار
روز نبرد آنزمان کز سم اسبان شود پشت زمین پر هلال روی فلک پرغبار
حمله‌ی شیر افکنان کوه درآرد ز جای وز مدد جوی خون جوش برآرد به خار
از فزع رعد کوس کوه شود پرغرور وز اثر برق تیغ دشت شود پرشرار
پشت دلیران شود چون قد چوگان به خم کله‌ی گردان شود گوی صفت خاکسار
در صف جنگ آنزمان افکند از گرد راه تیغ جهانگیر شاه زلزله بر کوهسار
سجده برد پیش او چون بکشد تیغ کین رستم توران گشای قارن خنجر گذار
از سر پیکان او مهر شود مضطرب وز دم شمشیر او چرخ کند زینهار
یارب تا ممکنست دور زمانرا بقا جرم زمین را سکون دور فلک را مدار
باد ز اقبال او پایه‌ی دانش بلند باد ز پشتی او بازوی دین استوار
نعمت او بی زوال معدلتش بر مزید مملکتش بر دوام سلطنتش پایدار