گیتی ز یمن عاطفت شاه کامکار
|
|
خورشید عدل گستر و جمشید روزگار
|
سلطان چار رکن و سلیمان شش جهت
|
|
دارای هفت کشور و معمار نه حصار
|
گفت آنچنانکه باز برو رشک میبرند
|
|
جنات عدن هر نفسی صد هزار بار
|
اجرام شد موافق و افلاک مهربان
|
|
اقبال شد مساعد و ایام سازگار
|
هر ظلم از جهان چو کمان گشت گوشهگیر
|
|
هم جور گشت گوشهنشین همچو گوشوار
|
از جور چرخ نیست کنون بر تنی ستم
|
|
وز ظلم خاک نیست کنون بر دلی غبار
|
رفت آنکه قصد خون گوزنان کند پلنگ
|
|
با شیر در نشیمن گوران کند قرار
|
پنهان شدند در عدم آباد جور و ظلم
|
|
تا عدل پادشاه جهان گشت آشکار
|
سلطان اویس شاه جهاندار تاجبخش
|
|
آن نامدار جد و پدر شاه و شهریار
|
شاهیکه عکس قبهی چتر مبارکش
|
|
از ماه ننگ دارد و از آفتاب عار
|
رستم دلیکه بازو و تیغش خبر دهند
|
|
هنگام کین ز حیدر کرار و ذوالفقار
|
آفاق را که غرقهی طوفان فتنه بود
|
|
از موج خیز حادثه افکند برکنار
|
تیغش چه معجزیست که از تاب زخم او
|
|
کوه از فزع بنالد و دریا ز اضطرار
|
کلکش چه مسرعیست که هردم هزار بار
|
|
از زنگ سوی چین رود از چین به زنگبار
|
تقدیر صائبش چو قدر گشته کامران
|
|
فرمان نافذش چو قضا گشته کامکار
|
ای خسرویکه حاصل دریا و نقد کان
|
|
در چشم همت تو ندارند اعتبار
|
نقاش صنع اطلس نه توی چرخ را
|
|
از بهر بارگاه تو کر دست زرنگار
|
اقبال بندهایست وفادار بر درت
|
|
در حضرت تو مانده ز اجداد یادگار
|
دولت مساعدیست که او را به صدق دل
|
|
با بخت کامکار تو عهدیست استوار
|
کوه بلند مرتبه کز حلم دم زند
|
|
بحر گشاده دل که دهد در شاهوار
|