نسیم باد سحر عزم بوستان دارد
|
|
دمید و بازدمش کیمیای جان دارد
|
رسید مژده که سلطان گل به طالع سعد
|
|
عزیمت چمن و رای گلستان دارد
|
به ناز تکیه زده بر کنار آب روان
|
|
ز بید مروحه وز سرو سایبان دارد
|
سمن فسانه ز رخسار حور میگوید
|
|
چمن طراوت نزهتگه جنان دارد
|
نمیرود همه شب چشم نرگس اندر خواب
|
|
ز بسکه بلبل شوریده دل فغان دارد
|
هنوز لالهی نورسته ناشگفته تمام
|
|
چه موجبست که با سبزه سرگران دارد
|
فروغ روی بتم در قدح بدان ماند
|
|
که آب آید و در روی ارغوان دارد
|
ز عکس چهرهی او لاله را به خون جگر
|
|
حکایتی است که با غنچه در میان دارد
|
به سرو نسبت آزادی و سرافرازی
|
|
از آن کنند که آیین راستان دارد
|
زبان درازی از آن در چمن کند سوسن
|
|
که حرز مدح شهنشاه بر زبان دارد
|
سحاب جود مگر از عطای شاه آموخت
|
|
که طبع فایض ودست گهر فشان دارد
|
جلال دنیی و دین خسروی که روز نبرد
|
|
ظفر ملازم و اقبال همعنان دارد
|
شهی که کسوت جاه و منال دولت او
|
|
طراز سرمد و ترفیع جاودان دارد
|
بلند مرتبه دریا دلی که پایهی قدر
|
|
بسی رفیعتر از فرق فرقدان دارد
|
به پیش بخشش او یک زمان وفا نکند
|
|
هر آن متاع که گنجور بحر و کان دارد
|
جهان پناه که خورشید پادشاهی چرخ
|
|
ز خاکبوسی این فرخ آستان دارد
|
همای دولت آنروز شد همایونفال
|
|
که زیر سایهی چتر تو آشیان دارد
|
سری که سر کشیی با تو آشکارا کرد
|
|
دلیکه دشمنی با تو در میان دارد
|
قضا به قصد سرش تیغ میکشد ز نیام
|
|
قدر به کشتن او تیر در کمان دارد
|
گرفتم آنکه ز شاهان روزگار کسی
|
|
سپاه بیعدد و ملک بیکران دارد
|