چو قهر و لطف تو در کاینات کرد اثر | در آن زمان که جهان را خدای بنیان کرد | |
قضا ز شعلهی آن آتش جهنم ساخت | قدر ز قطرهی این عین آب حیوان کرد | |
به عهد عدل تو در پیچ و تاب ماند کسی | که همچو زلف بتان خاطری پریشان کرد | |
بلند نام تو هرجا که رفت تحسین یافت | کریم نفس تو با هرکه هست احسان کرد | |
جهان به کام تو و دوستان جاه تو باد | که دشمنان ترا تیر چرخ قربان کرد | |
بقای عمر تو چندانکه تا به روز شمار | حساب صد یک آنرا شمار نتوان کرد |