در مدح جمال‌الدین شاه شیخ ابواسحاق اینجو

پیش از آن کین کار بر این سقف مینا کرده‌اند وین مقرنس قبه‌ی نه توی مینا کرده‌اند
عقل اول را ز کاف و نون برون آورده‌اند وز عدم اوضاع موجودات پیدا کرده‌اند
عالم سفلی ز عقل و روح فایض گشته‌اند صورت اجرام علوی را هیولا کرده‌اند
اطلس زربفت را در اختران پوشیده‌اند کوه را پیراهن از اکسون و خارا کرده‌اند
حیز ارواح را ترتیب و تزیین داده‌اند سوی او روحانیان عزم تماشا کرده‌اند
این منور سطح اخضر در میان گسترده‌اند وین مدور طاق هفت ایوان خضرا کرده‌اند
خیر و شر در عالم کون و فساد آورده‌اند نام آدم برده‌اند و ذکر حوا کرده‌اند
در میان قبه‌ی این دیر دولابی اساس جرم خور تابنده چون قندیل ترساکرده‌اند
پیش از آن کافلاک را از انجم آیین بسته‌اند واندرو خورشید و ماه و تیر و جوزا کرده‌اند
نقش نام شیخ ابواسحاق بن محمودشاه سکه‌ی رخسار چرخ سیم سیما کرده‌اند
هرچه اسباب جهانداری و قسم خسرویست از برای حضرت سلطان مهیا کرده‌اند
عرشیان بر رایتش «نصر من الله» خوانده‌اند قدسیان تفسیر از «انا فتحنا» کرده‌اند
فتح و نصرت بر جناب او ملازم گشته‌اند دولت و رفعت به درگاهش تولی کرده‌اند
پیشکاران قضا و نقشبندان قدر هرچه رایش زان مبرا شد تبرا کرده‌اند
چار عنصر پنج حس و شش جهات و هفت چرخ بندگی درگهش طبعا و طوعا کرده‌اند
وصف جود شاه دریا دل مگر نشنیده‌اند آن کسان کز جهل وصف کان و دریا کرده‌اند
روی را زان ابلق ایام توسن طبع را در میان اختگان شاه طمغا کرده‌اند
خاص و عامش در سحرگاهان دعاها گفته‌اند وان دعاهای سحرگاهی اثرها کرده‌اند
ای جهانگیر آفتاب هفت کشور کز علو بندگانت را لقب جمشید و دارا کرده‌اند
آسمانها پرتوی از نور رایت برده‌اند نام او خورشید و ماه عالم آرا کرده‌اند