چو شقهی شب عنبر نثار بگشایند
|
|
در سراچهی نیلی حصار بگشایند
|
سپهر را تتق زرنگار بربندند
|
|
ز پیش پردهی گوهر نگار بگشایند
|
به زخم تیغ مقیمان خطهی خاور
|
|
ولایت از سپه زنگبار بگشایند
|
شکوفهها که در آن لحظه چشم باز کنند
|
|
زبان به شکر نسیم بهار بگشایند
|
چو غنچهها کمر حسن بر میان بندند
|
|
هزار نعره ز جان هزار بگشایند
|
چو بیدها به در آرند تیغها ز غلاف
|
|
چه خون که از جگر لالهزار بگشایند
|
به ذوق روزهی یکساله شاهدان چمن
|
|
به جرعههای می خوشگوار بگشایند
|
به لطف خون ز رگ ارغوان و شاهد گل
|
|
به نوک نشتر سر تیز خار بگشایند
|
میان باغ خجالت کشند لاله و گل
|
|
اگر نقاب ز رخسار یار بگشایند
|
هوای باغ و شمیم گل و نسیم بهار
|
|
گره ز طبع من دلفکار بگشایند
|
مجاهزان طبیعت به دست باد صبا
|
|
هزار نافهی مشگ تتار بگشایند
|
ز بهر عرض ثنا و دعای حضرت شاه
|
|
زبان سوسن و دست و چنار بگشایند
|
مدبدان فلک را چو کار در بندند
|
|
بیمن رای شه کامکار بگشایند
|
شکوه و باسش اگر بانگ بر زمانه زنند
|
|
زهم توالی لیل و نهار بگشایند
|
وگر به قهر نگاهی کنند بر افلاک
|
|
ز هفت بختی گردون قطار بگشایند
|
چو برق تیغ بر اعدای او زبانه زند
|
|
زبان دوست به صد زینهار بگشایند
|
به روز رزم غلامان او چو قهر کنند
|
|
ز حد قاهره تا قندهار بگشایند
|
به کینه چون کمر کارزار دربندند
|
|
به حمله صد گره از کوهسار بگشایند
|
هزار قلعه رویین اگر به پیش آید
|
|
به زور بازوی خنجر گذار بگشایند
|
جهان پناها با آنکه تیغ و بازوی تو
|
|
مدار این فلک بی مدار بگشایند
|