چو صبح رایت خورشید آشکار کند
|
|
ز مهر قبلهی افلاک زرنگار کند
|
زمانه مشعلهی قدسیان برافروزد
|
|
سپهر کسوت روحانیان شعار کند
|
خجسته خسرو سیارگان به طالع سعد
|
|
دگر عزیمت صحرا و کوهسار کند
|
چو خیل ترک که بر لشگر حبش تازد
|
|
چو شاه روم که آهنگ زنگبار کند
|
به زخم تیغ ممالکستان کشور گیر
|
|
هزار رخنه در این نیلگون حصار کند
|
جهان حراقهی شب را به تف گرمی صبح
|
|
ز تاب شعلهی خورشید پر شرار کند
|
زمانه دامن افلاک را زلطف شفق
|
|
هزار لالهی نورسته در کنار کند
|
سپهر عقد ثریا نهاده بر کف دست
|
|
بدان امید که در پای شه نثار کند
|
صفای صبح دل عاشقان به دست آرد
|
|
نسیم باد صبا ساز نوبهار کند
|
رسید موسم نوروز و گاه آن آمد
|
|
که دل هوای گلستان و لالهزار کند
|
صبا فسانهی حوران سروقد گوید
|
|
چمن حکایت خوبان گلعذار کند
|
عروس گل ز عماری جمال بنماید
|
|
به ناز جلوهکنان عزم جویبار کند
|
سحاب گردن و گوش مخدرات چمن
|
|
ز فیض خویش پر از در شاهوار کند
|
هزار عاشق دلخسته را به یک نغمه
|
|
نوای بلبل شوریده بیقرار کند
|
صبا به هرچه زند دم به پیش لاله و گل
|
|
روایت از نفس نافهی تتار کند
|
ز ذوق نرگس تر آب در دهان آرد
|
|
اگر نگاه در این نظم آبدار کند
|
چنار دست برآورده روز و شب چون من
|
|
دعای دولت سلطان کامکار کند
|
در اینچنین سره فصلی چگویم آنکس را
|
|
که ترک بادهی جانبخش خوشگوار کند
|
کسیکه باده ننوشد چه خوشدلی بیند
|
|
دلیکه عشق نورزد دگر چه کار کند
|
غلام نرگس آنم که با صراحی می
|
|
گرفته دست بتی بر چمن گذار کند
|