هم از مهابت خشم تو کوه در لرزه | هم از خجالت دست تو بحر در غر قاب | |
چکان ز تیغ تو خون عدوست پنداری | مگر که قطرهی خون میچکد ز قطر سحاب | |
خدایگانا از پرتو عنایت تو | که باد سایهی او مستدام بر احباب | |
بر آسمان تو گشتم مقیم و دولت گفت : | «نزلت خیر مقام وجدت خیر مب» | |
همیشه تا فکند دست صبح وقت سحر | ز تاب شعلهی خورشید بر سپهر طناب | |
طناب عمر ترا امتداد چندان باد | که حصر آن نکند فهم تا به روز حساب |