شه سریر چهارم که شاه انجم اوست
|
|
نوشته بر رخ منشور دولتش طغرا
|
کلاه شادی بنهاده فرقدان بر فرق
|
|
کشیده در بر خود توامان ز مشک قبا
|
مسبحان فلک در سجودگاه افول
|
|
زبان گشاده به تسبیح ربنا الا علی
|
زمان به صبح شتابان و من به قوت فکر
|
|
فلک به دور درافتاده من به چون و چرا
|
که چیست حاصل این روشنان بی حاصل
|
|
که چیست مقصد این قاصدان رهپیما
|
چه موجبست یکی ثابت و یکی سیار
|
|
نهان چراست یکی دیگری چرا پیدا
|
در این تفکر و اندیشه مانده تا دم صبح
|
|
به سیم خام بیندود چرخ را سیما
|
خلاص یافت ز زندان شام بیژن صبح
|
|
به زور رستم تقدیر و زخم دست قضا
|
در این مضیق تفکر ز هاتف غیبی
|
|
به گوش جان من آمد یکی خجسته ندا
|
که ای ضمیر تو از حاصلات کن غافل
|
|
ندانی این قدر و خویش را نهی دانا
|
حصول گردش چرخ بلند و سیر نجوم
|
|
غرض ز مبدا ارکان و فطرت اشیا
|
وجود قدسی این پادشاه دادگر است
|
|
پناه دین محمد امین ملک خدا
|
جمال دولت و دنیا و دین ابواسحاق
|
|
خدایگان منوچهر چهر دارا را
|
قضا شکوه قدر قدرت زمانه توان
|
|
فلک مهابت گردون سریر مهر سخا
|
صریر خامهی او مشرف خزانهی غیب
|
|
ضمیر روشن او کاشف رموز سما
|
دهان غنچهی دولت به طلعتش خندان
|
|
زبان سوسن نصرت به مدحتش گویا
|
جهان پناها گر امر نافذت خواهد
|
|
به یک اشاره عالی که هست عقده گشا
|
دماغ دهر ز سوادی شب کند خالی
|
|
خلاص بخشد خورشید را ز استسقا
|
همیشه تا که ز تاثیر هفت و چار بود
|
|
حصول پنج حواس و سه روح و هفت اعضا
|
از این سه پنج ترا کام و نام حاصل باد
|
|
به رغم حاسد ملعون در این سپنج سرا
|