دردا که درد ما به دوائی نمیرسد | وین کار ما به برگ و نوائی نمیرسد | |
در کاروان غم چو جرس ناله میکنم | در گوش ما چو بانگ درائی نمیرسد | |
راهی که میرویم به پایان نمیبریم | جهدی که میکنیم بجائی نمیرسد | |
این پای خسته جز ره حرمان نمیرود | وین دست بسته جز به دعائی نمیرسد | |
بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس | ممکن نمیشود که بلائی نمیرسد | |
هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشق | از خوان پادشاه صلائی نمیرسد | |
گفتم گدای کوی توام گفت ای عبید | سلطانی این چنین به گدائی نمیرسد |