ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد

ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد چو روز وصل توام در خیال میگذرد
جهان برابر چشم سیاه میگردد چو در ضمیر من آن زلف و خال میگذرد
اگر هلاک خودم آرزوست منعم کن مرا که عمر چنین در ملال میگذرد
خیال مهر تو در چشم هر سهی سرویست که در حوالیش آب زلال میگذرد
ز بوی زلف توام روح تازه میگردد سپیده‌دم که نسیم شمال میگذرد
من و وصال تو آن فکر و آرزو هیهات که بر دماغ چه فکر محال میگذرد
غلام و چاکر روی چو ماه توست عبید وزین حدیث بسی ماه و سال میگذرد