بیش از این برگ فراق رخ جانانم نیست | بیش از این قوت سرپنجهی هجرانم نیست | |
کردهام عزم سفر بو که مسیر گردد | میکنم فکر و جز این چاره و درمانم نیست | |
روی در کعبهی جان کرده به سر میپویم | غمی از بادیه و خار مغیلانم نیست | |
سیل گو راه در او بند به خوناب سرشک | غرق طوفان شده اندیشهی بارانم نیست | |
سر اگر میرود از دست بهل تا برود | سر سودای سر بی سر و سامانم نیست | |
حسرت دیدن یاران جگرم سوخت عبید | بیش از این طاقت نادیدن یارانم نیست |