جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست

جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست
دیوانه این چنین که منم در بلای عشق دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست
گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست آن کن که رای تست مرا اختیار نیست
ما را همین بسست که داریم درد عشق مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش کان کس که مست عشق نشد هوشیار نیست
با عشق همنشین شو و از عقل برشکن کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست
هر قوم را طریقتی و راهی و قبله‌ایست پیش عبید قبله بجز کوی یار نیست