این چه بادست که از سوی چمن میآید
|
|
وین چه خاکست کزو بوی سمن میآید
|
این چه انفاس روان بخش عبیر افشانست
|
|
که ازو رایحهی مشک ختن میآید
|
دمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط
|
|
کان سهی سرو چمانم ز چمن میآید
|
هیچ دانید که از بهر دل ریش اویس
|
|
کیست کز جانب یثرب بقرن میآید
|
آفتابست که از برج شرف میتابد
|
|
یا سهیلست که از سوی یمن میآید
|
از کجا میرسد این رایحهی مشک نسیم
|
|
کز گذارش نفسی با تن من میآید
|
یا رب این نامه که آورد که از هر شکنش
|
|
بوی جان پرور آن عهد شکن میآید
|
بلبل آن لحظه که از غنچه سخن میگوید
|
|
یادم از پسته آن تنگ دهن میآید
|
چو بیان میکند از عشق حدیثی خواجو
|
|
همه اجزای وجودش بسخن میآید
|