لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد
|
|
چون سخن گفت ز درج گهرم یاد آمد
|
بجز از نرگس پرخواب و رخ چون خور او
|
|
تو مپندار که از خواب و خورم یاد آمد
|
هر سرشکی که ببارید ز چشمم شب هجر
|
|
بر زر از رشتهی للی ترم یاد آمد
|
زلف شبرنگ چو از عارض زیبا برداشت
|
|
در شب تیره فروغ قمرم یاد آمد
|
قامت سرو خرامان چو تصور کردم
|
|
راستی از قد آن سیمبرم یاد آمد
|
نسبت قد بلند تو چو کردم با سرو
|
|
سخن مردم کوته نظرم یاد آمد
|
رخ و زلف و دهن تنگ تو چون کردم یاد
|
|
از گل و سنبل و تنگ شکرم یاد آمد
|
حسن رخسار تو زینگونه که عالم بگرفت
|
|
صدمهی صیت شه دادگرم یاد آمد
|
خواجو از پردهی عشاق چو برداشت نوا
|
|
صبحدم نغمهی مرغ سحرم یاد آمد
|