چون سلیمان کرد با چندان کمال | پیش موری لنگ از عجز آن سال | |
گفت برگوی ای ز من آغشتهتر | تا کدامین گل به غم به سر شسته | |
داد آن ساعت جوابش مور لنگ | گفت خشت واپسین در گور تنگ | |
واپسین خشتی که پیوندد به خاک | منقطع گردد همه اومید پاک | |
چون مرا در زیر خاک ای پاک ذات | منقطع گردد امید از کاینات | |
پس بپوشد خشت آخر روی من | تو مگردان روی فضل از سوی من | |
چون به خاک آرم سرگشته روی | هیچ با رویم میار از هیچ سوی | |
روی آن دارد کزان چندان گناه | هیچ با رویم نیاری ای اله | |
تو کریم مطلقی ای کردگار | عفو کن از هرچ رفت و در گذار |