فی وصف حاله

این کتاب آرایش است ایام را خاص را داده نصیب و عام را
گر چو یخ افسرده‌ای دید این کتاب خوش برون آمد جوابش از حجاب
نظم من خاصیتی دارد عجیب زانک هر دم بیشتر بخشد نصیب
گر بسی خواندن میسر آیدت بی‌شکی هر بار خوشتر آیدت
زین عروس خانگی در خدر ناز جز به تدریجی نیفتد پرده باز
تا قیامت نیز چون من بی‌خودی در سخن ننهد قلم بر کاغذی
هستم از بحر حقیقت درفشان ختم شد بر من سخن اینک نشان
گر ثنای خویشتن گویم بسی کی پسندد آن ثنا از من کسی
لیک خود منصف شناسد قدر من زانک پنهان نیست نور بدر من
حال خود سر بسته گفتم اندکی خود سخن دان داد بدهد بی‌شکی
آنچ من بر فرق خلق افشانده‌ام گر نمانم تا قیامت مانده‌ام
در زفان خلق تا روز شمار یاد گردم، بس بود این یادگار
گر بریزد از هم این نه دایره کم نگردد نقطه‌ی زین تذکره
گر کسی را ره نماید این کتاب پس براندازد ز پیش او حجاب
چون به آسایش رسد زین یادگار در دعا گوینده را گو یاد دار
گل فشانی کرده‌ام زین بوستان یاد داریدم به خود ای دوستان
هر یکی خود را در آن نوعی که بود کرد لختی جلوه و بگذشت زود
لاجرم من نیز همچون رفتگان جلوه دادم مرغ جان بر خفتگان
زین سخن گر خفته‌ای عمری دراز یک نفس بیدار دل گردد بر از
بی‌شکی دایم برآید کار من منقطع گردد غم و تیمار من