مدتی شد تا درین راه آمدیم
|
|
از هزاران، سی به درگاه آمدیم
|
بر امیدی آمدیم از راه دور
|
|
تا بود ما را درین حضرت حضور
|
کی پسندد رنج ما آن پادشاه
|
|
آخر از لطفی کند در ما نگاه
|
گفت آن چاوش کای سرگشتگان
|
|
همچو در خون دل آغشتگان
|
گر شما باشید و گرنه در جهان
|
|
اوست مطلق پادشاه جاودان
|
صد هزاران عالم پر از سپاه
|
|
هست موری بر در این پادشاه
|
از شما آخر چه خیزد جز زحیر
|
|
بازپسگردید ای مشتی حقیر
|
زان سخن هر یک چنان نومید شد
|
|
کان زمان چون مردهی جاوید شد
|
جمله گفتند این معظم پادشاه
|
|
گر دهد ما را بخواری سر به راه
|
زو کسی را خواریی هرگز نبود
|
|
ور بود زو خواریی از عز نبود
|