سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ

مدتی شد تا درین راه آمدیم از هزاران، سی به درگاه آمدیم
بر امیدی آمدیم از راه دور تا بود ما را درین حضرت حضور
کی پسندد رنج ما آن پادشاه آخر از لطفی کند در ما نگاه
گفت آن چاوش کای سرگشتگان همچو در خون دل آغشتگان
گر شما باشید و گرنه در جهان اوست مطلق پادشاه جاودان
صد هزاران عالم پر از سپاه هست موری بر در این پادشاه
از شما آخر چه خیزد جز زحیر بازپس‌گردید ای مشتی حقیر
زان سخن هر یک چنان نومید شد کان زمان چون مرده‌ی جاوید شد
جمله گفتند این معظم پادشاه گر دهد ما را بخواری سر به راه
زو کسی را خواریی هرگز نبود ور بود زو خواریی از عز نبود