سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ

زین سخن مرغان وادی سر به سر سرنگون گشتند در خون جگر
جمله دانستند کین شیوه کمان نیست بر بازوی مشتی ناتوان
زین سخن شد جان ایشان بی‌قرار هم در آن منزل بسی مردند زار
وان همه مرغان همه آن جایگاه سر نهادند از سر حسرت به راه
سالها رفتند در شیب و فراز صرف شد در راهشان عمری دراز
آنچ ایشان را درین ره رخ نمود کی تواند شرح آن پاسخ نمود
گر تو هم روزی فروآیی به راه عقبه‌ی آن ره کنی یک یک نگاه
بازدانی آنچ ایشان کرده‌اند روشنت گردد که چون خون خورده‌اند
آخر الامر از میان آن سپاه کم رهی ره برد تا آن پیش گاه
زان همه مرغ اندکی آنجا رسید از هزاران کس یکی آنجا رسید
باز بعضی غرقه‌ی دریا شدند باز بعضی محو و ناپیدا شدند
باز بعضی بر سر کوه بلند تشنه جان دادند در گرم و گزند
باز بعضی را ز تف آفتاب گشت پرها سوخته، دلها کباب
باز بعضی را پلنگ و شیر راه کرد در یک دم به رسوایی تباه
باز بعضی نیز غایب ماندند در کف ذات المخالب ماندند
باز بعضی در بیابان خشک لب تشنه در گرما بمردند از تعب
باز بعضی ز آرزوی دانه‌ای خویش را کشتند چون دیوانه‌ای
باز بعضی سخت رنجور آمدند باز پس ماندند و مهجور آمدند
باز بعضی در عجایبهای راه باز استادند هم بر جایگاه
باز بعضی در تماشای طرب تن فرو دادند فارغ از طلب