دولتیتر آمد از من گوی راه
|
|
کاسب او را نعل بوسد گاه گاه
|
گرچه همچون گوی بی پا و سرم
|
|
لیک من از گوی محنت کش ترم
|
گوی برتن زخم از چوگان خورد
|
|
وین گدای دلشده بر جان خورد
|
گوی گرچه زخم دارد بیقیاس
|
|
از پی او میدود آخر ایاس
|
من اگر چه زخم دارم بیش ازو
|
|
درپیم بی او و من در پیش ازو
|
گوی گه گه در حضور افتاده است
|
|
وین گدا پیوسته دور افتاده است
|
آخر او را چون حضوری میرسد
|
|
از پی وصلش سروری میرسد
|
من نمییارم ز وصلش بوی برد
|
|
گوی وصلی یافت و از من گوی برد
|
شهریارش گفت ای درویش من
|
|
دعوی افلاس کردی پیش من
|
گر نمیگویی دروغ ای بینوا
|
|
مفلسی خویش را داری گوا
|
گفت تا جان من بود مفلس نیم
|
|
مدعیام، اهل این مجلس نیم
|
لیک اگر در عشق گردم جان فشان
|
|
جان فشاندن هست مفلس را نشان
|
در تو ای محمود کو معنی عشق
|
|
جان فشان، ورنه مکن دعوی عشق
|
این بگفت و بود جانیش از جهان
|
|
داد جان بر روی جانان ناگهان
|
چون به داد آن رند جان بر خاک راه
|
|
شد جهان محمود را زان غم سیاه
|
گر به نزدیک تو جان بازیست خرد
|
|
تو درآ تا خود ببینی دست برد
|
گر ترا گویند یک ساعت درآی
|
|
تا تو زین ره بشنوی بانگ درای
|
چون چنان بی پا و سرگردی مدام
|
|
کانچ داری جمله در بازی تمام
|
چون درافتی، تا خبر باشد ترا
|
|
عقل و جان زیر و زبر باشد ترا
|