بود در کاریز بیسرمایهای
|
|
عاریت بستد خر از همسایهای
|
رفت سوی آسیا و خوش بخفت
|
|
چون بخفت آن مرد حالی خر برفت
|
گرگ آن خر را بدرید و بخورد
|
|
روز دیگر بود تاوان خواست مرد
|
هر دو تن میآمدند از ره دوان
|
|
تا بنزد میر کاریز آن زمان
|
قصه پیش میر برگفتند راست
|
|
زو بپرسیدند کین تاوان کراست
|
میر گفتا هرک گرگ یک تنه
|
|
سردهد در دشت صحرا گرسنه
|
بی شک این تاوان برو باشد درست
|
|
هردو را تاوان ازو بایست جست
|
با رب این تاوان چه نیکو میکند
|
|
هیچ تاوان نیست هرچ او میکند
|
بر زنان مصر چون حالت بگشت
|
|
زانک مخلوقی به دیشان برگذشت
|
چه عجب باشد که بر دیوانهای
|
|
حالتی تابد ز دولت خانهای
|
تا در آن حالت شود بیخویش او
|
|
ننگرد هیچ از پس و از پیش او
|
جمله زو گوید، بدو گوید همه
|
|
جمله زو جوید، بدو جوید همه
|