دیگری گفتش که ای مرغ بلند
|
|
عشق دلبندی مرا کردست بند
|
عشق او آمد مرا در پیش کرد
|
|
عقل من بر بود و کار خویش کرد
|
شد خیال روی او ره زن مرا
|
|
و آتشی زد در همه خرمن مرا
|
یک نفس بی او نمییابم قرار
|
|
کفرم آید صبر کردن زان نگار
|
چون دلم در پس بود در خون خویش
|
|
راه چون گیرم من سرگشته پیش
|
وادیی در پیش میباید گرفت
|
|
صد بلا در بیش میباید گرفت
|
من زمانی بیرخ آن ماه روی
|
|
چون توانم بود هرگز راه جوی
|
دردم از دارو و درمان درگذشت
|
|
کار من از کفر و ایمان درگذشت
|
کفر من و ایمان من از عشق اوست
|
|
آتشی در جان من از عشق اوست
|
گر ندارم من در این اندوه کس
|
|
هم دمم در عشق او اندوه بس
|
عشق او در خاک و در خونم فکند
|
|
زلف او از پرده بیرونم فکند
|
من چو بیطاقت شدم در کار او
|
|
یک نفس نشکیبم از دیدار او
|
خاک را هم غرقه در خون چون کنم
|
|
حال من اینست اکنون چون کنم
|