در جهان چندانک آویزت بود
|
|
هر یکی صد آتش تیزت بود
|
غرق دنیا هم بباید دینت نیز
|
|
دین بنیزی دست ندهد ای عزیز
|
تو فراغت جویی اندر مشغله
|
|
چون نیابی، در تو افتد ولوله
|
نفقهای چیزی که داری چار سو
|
|
لن تنالوا البر حتی تنفقوا
|
هرچ هست آن ترک میباید گرفت
|
|
گر بود جان، ترک میباید گرفت
|
چون ترا در دست جان نتوان گذاشت
|
|
مال و ملک و این و آن نتوان گذاشت
|
گر پلاسی خوابگاهت آمدست
|
|
آن پلاست بند راهت آمدست
|
آن پلاست خوش بسوز ای حقشناس
|
|
تا کی از تزویر با حق هم پلاس
|
گر نسوزی آن پلاس اینجا ز بیم
|
|
کی رهی فردا ز پهنای گلیم
|
هرک صید وای خود شد وای او
|
|
گم شود از وای سر تا پای او
|
وا دو حرف آمد، الف واو ای غلام
|
|
هر دو را در خاک و خون بینی مدام
|
واو را بین در میان خون قرار
|
|
پس الف را بین میان خاک خوار
|