گفت عباسه که روز رستخیز | چون زهیبت خلق افتد در گریز | |
عاصیان و غافلان را از گناه | رویها گردد به یک ساعت سیاه | |
خلق بیسرمایه حیران مانده | هر یک از نوعی پریشان مانده | |
حق تعالی از زمین تا نه فلک | صد هزاران ساله طاعت از ملک | |
پاک بستاند همه از لطف پاک | وافکند اندر سر این مشت خاک | |
از ملایک بانگ خیزد کای آله | از چه بر ما میزنند این خلق راه | |
حق تعالی گوید ای روحانیان | چون شما را نیست زین سود و زیان | |
خاکیا ن را کار میگردد تمام | نان برای گرسنه باید مدام |
□
دیگری گفتش مخنت گوهرم | هر زمانی مرغ شاخ دیگرم | |
گاه رندم، گاه زاهد ،گاه مست | گاه هست و نیست و گاهی نیست و هست | |
گاه نفسم در خرابات افکند | گاه جانم در مناجات افکند | |
من میان هر دو حیران مانده | چون کنم در چاه و زندان مانده |
□
گفت باری این بود در هر کسی | زانک مرد یک صفت نبود بسی | |
گر همه کس پاک بودی از نخست | انبیا را کی شدی بعثت درست | |
چون بود در طاعتت دلبستگی | با صلاح آیی به صد آهستگی | |
تا که نکند کره عمری سرکشی | تن فروندهد به آرام و خوشی | |
ای تنورستان غفلت جای تو | کردهی مطلوب سر تا پای تو | |
اشک چون شنگرف اسرار دلست | سیرخوردن چیست، زنگار دلست | |
چون تو دایم نفس سگ را پروری | کم نه آید از مخنث گوهری |