رابعه در راه کعبه هفت سال
|
|
گشت بر پهلو زهی تاج الرجال
|
چون به نزدیک حرم آمد به کام
|
|
گفت آخر یافتم حجی تمام
|
قصد کعبه کرد روز حج گزار
|
|
شد همی عذر زنانش آشکار
|
بازگشت از راه و گفت ای ذوالجلال
|
|
راه پیمودم به پهلو هفت سال
|
چون بدیدم روز بازاری چنین
|
|
او فکندی در رهم خاری چنین
|
یا مرا در خانهی من ده قرار
|
|
یا نه اندر خانهی خویشم گذار
|
تا نباشد عاشقی چون رابعه
|
|
کی شناسد قدر صاحب واقعه
|
تا تو میگردی درین بحر فضول
|
|
موج برمیخیزد از رد و قبول
|
گه ز پیش کعبه بازت میدهند
|
|
گه درون دیر رازت میدهند
|
گر ازین گرداب سر بیرون کنی
|
|
هر نفس جمعیتی افزون کنی
|
ور درین گرداب مانی مبتلا
|
|
سر بسی گردد ترا چون آسیا
|
بوی جمعیت نیابی یک نفس
|
|
میبشولد وقت تو از یک مگس
|