شهریارش گفت ای پیر نژند
|
|
نرخ کن تا زر دهم، خارت به چند
|
گفت ای شه این ز من ارزان مخر
|
|
کم بنفروشم ز ده همیان زر
|
لشگرش گفتند ای ابله خموش
|
|
این دو جو ارزد، زهی ارزان فروش
|
پیر گفتا این دو جو ارزد ولیک
|
|
زین کم افتد این خریداریست نیک
|
مقبلی چون دست بر خارم نهاد
|
|
خار من صد گونه گلزارم نهاد
|
هر کرا باید چنین خاری خرد
|
|
هربن خاری به دیناری خرد
|
نامرادی خار بسیارم نهاد
|
|
تا چو اویی دست بر خارم نهاد
|
گرچه خاری است کارزان ارزد این
|
|
چون ز دست اوست صد جان ارزد این
|
دیگری گفتش کهای پشت سپاه
|
|
ناتوانم، روی چون آرم به راه
|
من ندارم قوت و بس عاجزم
|
|
این چنین ره پیش نامد هرگزم
|
وادی دورست و راه مشکلش
|
|
من بمیرم در نخستین منزلش
|
کوههای آتشین در ره بسیست
|
|
وین چنین کاری نه کار هرکسیست
|
صد هزاران سر درین ره گوی شد
|
|
بس که خونها زین طلب در جوی شد
|
صد هزاران عقل اینجا سرنهاد
|
|
وانک او ننهاد سر، بر سرفتاد
|
در چنین راهی که مردان بیریا
|
|
چادری در سرکشیدند از حیا
|
از چو من مسکین چه خیزد جز غبار
|
|
گر کنم عزمی بیمرم زارزار
|