تحیر بایزید

هم فراز و شیب این ره دیده‌ای هم بسی گرد جهان گردیده‌ای
رای ما آنست کین ساعت به نقد چون تویی ما را امام حل و عقد
بر سر منبر شوی این جایگاه پس بساز این قوم خود را ساز راه
شرح گویی رسم و آداب ملوک زانک نتوان کرد بر جهل این سلوک
هر یکی راهست در دل مشکلی می‌بباید راه را فارغ‌دلی
مشکل دلهای ما حل کن نخست تا کنیم از بعد آن عزمی درست
چون بپرسیم از تو مشکلهای خویش بستریم این شبهت از دلهای خویش
زآنک می‌دانیم کین راه دراز در میان شبهه ندهد نور باز
دل چو فارغ گشت، تن در ره دهیم بی‌دل و تن سر بدان درگه نهیم

بعد از آن هدهد سخن را ساز کرد بر سر کرسی شد و آغازکرد
هدهد با تاج چون بر تخت شد هرک رویش دید عالی بخت شد
پیش هدهد صد هزاران بیشتر صف زدند از خیل مرغان سر به سر
پیش آمد بلبل و قمری به هم تا کنند آن هر دو تن مقری به هم
هر دو آنجا برکشیدند آن زمان غلغلی افتاد ازیشان در جهان
لحن ایشان هرکه را در گوش شد بی‌قرار آمد ولی مدهوش شد
هر یکی را حالتی آمد پدید کس نه باخود بود و نه بی‌خود پدید
بعد از آن هدهد سخن آغازکرد پرده از روی معانی بازکرد

سایلی گفتش که‌ای برده سبق تو بچه از ماسبق بردی به حق
چون تو جویایی و ماجویان راست در میان ما تفاوت از چه خاست
چه گنه آمد ز جسم و جان ما قسم تو صافی و دردی آن ما