مجمع مرغان

مرحبا ای خوش تذرو دوربین چشمه‌ی دل غرق بحر نور بین
ای میان چاه ظلمت مانده مبتلای حبس محنت مانده
خویش را زین چاه ظلمانی برآر سر ز اوج عرش رحمانی برآر
همچو یوسف بگذر از زندان و چاه تا شوی در مصر عزت پادشاه
گر چنین ملکی مسلم آیدت یوسف صدیق همدم آیدت
خه خه‌ای قمری دمساز آمده شاد رفته تنگ دل باز آمده
تنگ دل زانی که در خون مانده‌ای در مضیق حبس ذوالنون مانده‌ای
ای شده سرگشته‌ی ماهی نفس چند خواهی دید بد خواهی نفس
سر بکن این ماهی بدخواه را تا توانی سود فرق ماه را
گر بود از ماهی نفست خلاص مونس یونس شوی در بحر خاص
مرحبا ای فاخته بگشای لحن تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوق وفا در گردنت زشت باشد بی‌وفایی کردنت
از وجودت تا بود موئی بجای بی‌وفایت خوان از سر تا به پای
گر درآیی و برون آیی ز خود سوی معنی راه یابی از خرد
چون خرد سوی معانیت آورد خضر آب زندگانیت آورد
خه خه‌ای باز به پرواز آمده رفته سرکش سرنگون بازآمده
سر مکش چون سرنگونی مانده‌ای تن بنه چون غرق خونی مانده‌ای
بسته‌ی مردار دنیا آمدی لاجرم مهجور معنی آمدی
هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر پس کلاه از سر بگیر و درنگر
چون بگردد از دو گیتی رای تو دست ذوالقرنین آید جای تو