درتعصب گوید

گر تعصب می‌کنی از بهر این نیست انصافت بمیر از قهر این
او نمرد از زهر و تو از قهر او چند میری گر نخوردی زهر او
می‌نگر ای جاهل ناحق شناس از خلافت خواجگی خود قیاس
بر تو گر این خواجگی آید به سر زین غمت صد آتش افتد در جگر
گر کسی ز ایشان خلافت بستدی عهده‌ی صد گونه آفت بستدی
نیست آسان تا که جان در تن بود عهده‌ی خلقی که در گردن بود