کی باشد ازین نشیب نمناک
|
|
دل خیمهی جان زند برافلاک
|
بستاند عقل جوهر از جان
|
|
بفشاند روح دامن از خاک
|
وین خیمهی چار طاق ایوان
|
|
در حلقهی عاشقان زند چاک
|
زهر است مزاج چار عنصر
|
|
امید خلاص ازو چو تریاک
|
عشق است براق جان درین راه
|
|
تن کیست طفیلیی به فتراک
|
آن لحظه که جان شود خرامان
|
|
در هودج کبریا بر افلاک
|
بر نغمهی ارغنون توحید
|
|
رقاص چو صوفیان چالاک
|
دست اندازان و پایکوبان
|
|
در محفل قدسیان طربناک
|
از نام و نشان و دل مجرد
|
|
وز هستی و نیستی تن پاک
|
نی از صفت بهیمیش وهم
|
|
نی از حجب طبیعیش باک
|
در مرتبهی کمال کلی
|
|
ساکن شده است و خرم الاک
|
در ظل سرادقات الفت
|
|
راهی طلبد به سر وحدت
|