دوش از سر خم صدا برآمد

دوش از سر خم صدا برآمد جوش از می جانفزا برآمد
زان جوش به گوش خاک در دهر نی رست و به صد نوا برآمد
در حوصله‌ی جهان نگنجد چون گنج ز کنجها برآمد
حقا که ز قدرت همو بود کاژدر شد و از عصا برآمد
ای رند شراب‌خواره امروز می ده که ز می صفا برآمد
چندان که تو شرح عشق کردی گرد تو ز گرد ما برآمد
شکرانه‌ی آنکه صوفی امروز خود را شد و از خدا برآمد
ما صوفی صفه‌ی صفاییم بی‌خود ز خودیم و از خداییم