ای حلقه‌ی درگاه تو هفت آسمان سبحانه

چون آفریدی رایگان نه سود کردی نه زیان اکنون ببخش ای غیب دان هم رایگان سبحانه
یارب دل و دلدار شد بار گنه بسیار شد وین خفته تا بیدار شد شد کاروان سبحانه
اول نه نیکو زیستم جز حسرت اکنون چیستم ای بس که من بگریستم از شرم آن سبحانه
درمانده‌ام در کار خود نه یار کس نه یار خود از پرده‌ی پندار خود بازم رهان سبحانه
جان مرا هشیار کن شایسته‌ی دیدار کن وین خفته را بیدار کن در زندگان سبحانه
در ششدر خوف و رجا چون جان شود از تن جدا یارب مکش از سوی ما آن دم عنان سبحانه
از ظلمت تحت الثری جان جذب کن سوی علا نوری ز انوار هدی در وی رسان سبحانه
هرچند بی‌باک رهم از لطف کن پاک رهم کافکند بر خاک رهم بار گران سبحانه
عطار را در هر نفس فریاد رس لطف تو بس پاکش برای فریاد رس زین خاکدان سبحانه