از رشک خوان من فلک ار طعمهای نکرد
|
|
پس صورت مجره چرا شد مصورم
|
روحانیان شدند برین خوان پر ابا
|
|
شیرینسخن ز لذت حلوای شکرم
|
هر صورت جماد که برخوان من نشست
|
|
برخاست جانور ز دم روح پرورم
|
میخوارهای که کاسه بدزدد ز خوان من
|
|
بیشک بود فضولی کاسه کجا برم
|
همچون مسیح گرده و خوان بر زمین زنم
|
|
گر روح قدس آب نیارد ز کوثرم
|
هر روز طشت دار فلک دست شوی را
|
|
آب حیات و طشت زر آرد ز خاورم
|
اول به پای آمد و آخر به سر بشد
|
|
کوی فلک ز رایحه بوی مجمرم
|
یارب بسی فضول بگفتم ز راه رسم
|
|
استغفرالله از همه گردان مطهرم
|
بی بحر رحمت تو مرا موت احمر است
|
|
سیرم بکن که تشنهی آن بحر اخضرم
|
زین هفت حقه فلکم بگذران که من
|
|
چون مهرهای فتاده درین تنگ ششدرم
|
روزی که زیر خاک شوم رحمتی بکن
|
|
سختم مگیر زانکه من آن صید لاغرم
|
روزی که سر ز خاک برآرم بپوش عیب
|
|
رسوام مکن میانه غوغای محشرم
|
رویم مکن سیاه که در روز رستخیز
|
|
ترسم از آنکه باز نداند پیمبرم
|
گر رد کنی مرا واگر درپذیریم
|
|
خاک سگان کوی توام بلکه کمترم
|
فی الحال سرخروی دو عالم شوم به حکم
|
|
گر یک نظر کنی تو به روی مزعفرم
|
تا هست عمر چون سگ اصحاب کهف تو
|
|
سر بر دو دست بر سر کویت مجاورم
|
بر خاک درگه تو شفاعت گری کند
|
|
از خون دیده گر سر مویی شود ترم
|
فریاد رس مرا که تو دانی که عاجزم
|
|
و آزاد کن مرا که تو دانی که مضطرم
|
آزاد از گنه کن و از بندگیت نه
|
|
کز بندگیت خواجگی آمد میسرم
|
عطار بر در تو چو خاک است منتظر
|
|
یارب درم مبند که من خاک آن درم
|