کس نکرد از می تهی یک جام تا روز دگر
|
|
صد قدح پر خون نکرد از چشم او رنج خمار
|
گرچه با شفقت بود مشاطه بی صد آبله
|
|
نیست ممکن در جهان دست عروسان را نگار
|
گوش طفلان درد باید کرد و چندان رنج دید
|
|
تا اگر زر باشدش روزی بسازد گوشوار
|
دنیی سگ طبع خوی گربگان دارد از آنک
|
|
چون بزاید بچه را تا بچه گردد شیرخوار
|
قوت خود سازد همی آن بچه را از دوستی
|
|
دشمن جانی است او آن بچه را نی دوستدار
|
چون کناری نیست این غم را میان دربند چست
|
|
در میان غمگنان از خون دل پر کن کنار
|
دیده را پر نم کن و جان پر غم و برخیز و رو
|
|
در نگر یک ره به گورستان به چشم اعتبار
|
مور را بین در میان گور آن کس دانهکش
|
|
کز تکبر زهر میانداخت از لب همچو مار
|
از غبار خاک ره مفشان سر و فرق عزیز
|
|
زانکه آن فرق عزیزی بود کاکنون شد غبار
|
چشم دلبندان نرگس چشم خاک راه گشت
|
|
چشم معنی برگشای و چشم عبرت برگمار
|
جمله در زیرزمین در خاک برهم ریخته
|
|
زلفهای تابدار و لعلهای آبدار
|
آنکه سر بر آسمان میسود از خوبی خویش
|
|
ساعد سیمینش در زیر زمین شد تارتار
|
زیر خاک از بس که ماه سرو قامت پست شد
|
|
بار میندهد ز بیم خویش سرو جویبار
|
خون دلهای عزیزان است در دل سوخته
|
|
آن همه سرخی که میبینی ز روی لالهزار
|
نرگس از چشم بتی رسته است و سنبل از خطی
|
|
گل ز روی چون قمر سنبل ز زلف بیقرار
|
این همه گلهای رنگارنگ از بیرون نکوست
|
|
کز درون خاک میجوشند چون خون در تغار
|
لاجرم هر گل که میخندد به ظاهر در جهان
|
|
زار میگرید برو چون خونیان ابر بهار
|
مرغ میزارد به زاری بر سر این خفتگان
|
|
خاک کن بر خفتگان خاک یارب مرغزار
|
نیست کس زیر زمین بی صد دریغا ای دریغ
|
|
کز دریغا نیست سود و جز دریغا نیست کار
|
جملگی زندگانی رنج و بار دایم است
|
|
وانگهی مرگی بر سر باری و چندین رنج و بار
|