راه صراط تیزتر از تیغ پیش او
|
|
دوزخ به زیر او در و او میرود ز بر
|
او در میان خوف و رجا میطپد ز بیم
|
|
تا زان دو جایگاه کدامش بود مقر
|
جانم بسوخت چاره خموشی است چون کنم
|
|
چون در چنین مقام سخن نیست معتبر
|
درمان آدمی به حقیقت فنای اوست
|
|
تا لذتی بیابد و عمری برد به سر
|
ای اهل خاک این چه خموشی است چند ازین
|
|
ما را ز حال خویش کنید اندکی خبر
|
در زیر خاک با دل پر خون چگونهاید
|
|
تا کی کنید در شکم خاک خون زبر
|
آخر نگه کنید که بعد از هزار سال
|
|
زیر قدم چگونه بماندید پی سپر
|
آگاه میشدید چو موری همیگذشت
|
|
چون شد که گشت چشم شما مور را ممر
|
زین پیش بودهاید جگر گوشهی جهان
|
|
اکنون چه شد که آب ندارید در جگر
|
زین پیش در شما اثری کرد هر سخن
|
|
پس چون که از شما نه خبر ماند و نه اثر
|
زین پیش تاب گرد و غباری نداشتید
|
|
امروز جمله گرد و غبارید سر به سر
|
شخصی که او ز ناز نگنجید در جهان
|
|
در گور تنگ و تیره چه سازد زهی خطر
|
آن کو نخورد هیچ طعامی که بوی داشت
|
|
اکنون ببین که خورد تنش کرم مختصر
|
آن کو ز عز و ناز نمیکرد چشم باز
|
|
افتاده چشم خانهی زیبای او به در
|
چه محنت است این و چه درد است و چه دریغ
|
|
خود این چه کاروان و چه راه است و چه سفر
|
یارب ز هیبت تو و اندیشهی مدام
|
|
هم اشک من چو سیم شد و هم رخم چو زر
|
از بیم قهر تو دل عطار خسته شد
|
|
از روی لطف در من دلخسته کن نظر
|
چیزی که دیدی از من آشفته روزگار
|
|
ای ناگزیر از سر آن جمله در گذر
|
هر کو ز صدق دل به دعاییم یاد داشت
|
|
یارب به فضل پردهی او پیش کس مدر
|