ابر گرینده به یک گریه گهر میریزد
|
|
غنچه بر شاخ ز بس خنده سپر میآرد
|
سمن تازه که از لطف به بازی است گروه
|
|
بر سر پای همی عمر به سر میآرد
|
ارغوان هر سحری شبنم نوروزی را
|
|
بهر تسکن صبا همچو شرر میآرد
|
یاسمن دستزنان بر سر گل مینازد
|
|
لاله دل از دل من سوختهتر میآرد
|
نرگس سیمبر آن را که فروشد عمرش
|
|
بر سر کاسهی سر خوانچهی زر میآرد
|
سبزه از بهر زمین بوسی اسکندر عهد
|
|
روی بر خاک سوی راه گذر میآرد
|
خسرو روی زمین فخر وجود آنکه ز جود
|
|
دستش از بحر کرم گوهر و زر میآرد
|
مهد خورشید که زنجیرهی زرین دارد
|
|
هر مه از ماه نوش حلقهی در میآرد
|
خسروا در دل خصم تو ز غصه شجری است
|
|
که برش محنت و اشکوفه ضرر میآرد
|
آفتابی تو و کوهی است عدو لیک ز برف
|
|
بنگرش تا ز کجا تا چه قدر میآرد
|
دشمنت را که شب از شب بترش باد فلک
|
|
روزش از روز همه عمر بتر میآرد
|
خسروا خاطر عطار ز دریای سخن
|
|
نعت منثور تو در سلک درر میآرد
|
نیست در باب سخن در خور من یک هنری
|
|
گو بیاید هلا هر که هنر میآرد
|
عیسی نظمم و هر نظم که آرد دگری
|
|
در میان فضلا زحمت خر میآرد
|
ختم کردم سخن و هرکه پس از من گوید
|
|
پیش دریای گهر آب شمر میآرد
|
تا که هشتم به ششم دور به هم میگردد
|
|
تا نهم دور نه چون دور دگر میآرد
|
تو فروگیر به کام دل خود هشت بهشت
|
|
که عدو رخت سوی هفت سقر میآرد
|